در قسمتهای بعدی به سرعت دو قطبی سادهای با استفاده از دمدستیترین نشانهها شکل میگیرد که به تقابل آقازادهی خوب، حامد(سینا مهراد) و آقا زادهی بد، نیما (امیر آقایی) میپردازد. ماجرای سوء استفادهی نیما از دختری شهرستانی به نام راضیه و استفاده از او برای به دام انداختن مردان صاحب قدرت و پس از آن تسویه حساب شخصی با حامد. بدین ترتیب یک سوم از سریال سپری میشود و طی فرآیندی که به «آش و شکلات» معروف شده، حامد و راضیه به یکدیگر علاقهمند میشوند. مشکل اصلی «آقازاده» از همین جا شروع میشود.
از جایی که رفتار شخصیتها دیگر هیچ تناسبی با روحیات و خلقوخوی آنها ندارد. راضیه چگونه به یکباره عاشق حامد میشود و حامد چرا پس از فهمیدنِ گذشتهی راضیه هیچ واکنشی نشان نمیدهد، دو سوال مهم هستند که «آقازاده» هیچگاه جوابی درخور به آنها نمیدهد. خانوادهای با سابقهی کار در سازمانهای اطلاعاتی و قضایی ندیده و نشناخته راضیه را به زندگیشان راه میدهند تا «آقازاده» از رابطهی عاطفیِ میان حامد و راضیه کمک بگیرد و تعریفی تازه از تقابل آقازادهی خوب و بد ارائه دهد. از اینجا به بعد سطح نمایشِ تفاوت دو قطبِ داستان از محل زندگی و ماشینی که سوار میشوند به مواجهی آنها با مسئلهی «ناموس» ارتقاء مییابد. با این تلقی ساده که چون نیما عکسهای قدیمی راضیه را منتشر کرده به اصطلاح «بیناموس» است و کل ماجرا برایِ حامد در حکمِ «امتحان الهی».
پس از گذشت نیمی از سریال و تماشایِ مجموعه اتفاقاتی که منجر به کشته شدنِ راضیه و بیآبرو شدنِ حامد شده به لحظهی شروع سریال در قسمت اول میرسیم. انتظار میرود که با این مقدمهی طولانیِ نشأت گرفته از ملودرام اجباری، به اوجی مهیج و جسورانه برسیم که گرههای داستانی به وجود آمده میان حامد و نیما را باز میکند. اما دست «آقازاده» برای ادامه دادنِ داستان خالیست و راه حلی منطقی برای پایان دادن به تقابلِ آقازادهی خوب و بد وجود ندارد. پس سریال با بهرهگیری از پروندههای ملتهب سیاسی و جنایی چند سال اخیر داستان اصلی را به حاشیه میبرد و به گذشتهی پدران نیما و حامد میپردازد.
دو قطبی تازهای شکل میگیرد که در آن مردان از جنگ بازگشته نتیجهی اعمال خود را نظاره میکنند و تقاص طرز فکرشان را پس میدهند. از اینجا به بعد شخصیت مرموز حاج حسن(جمشید هاشم پور) که به مرور سهواً یا تعمداً «حسن» نامیده میشود، یک تنه در قطب شر داستان قرار میگیرد و سیستم اطلاعاتی و قضایی با هدایت حاج رضا(امین تارخ) در مقابل او میایستد. حامد عشق آتشینش به راضیه را فراموش میکند و نیما تبدیل به «فرزند شهیدی» میشود که قربانیِ مهرههای فاسد سیستم شده. به عبارت دیگر «آقازاده» به مرور از داستان تقابل آقازادهی خوب و بد به داستان تقابل مردان در سایه تغییر مسیر میدهد. مسئلهای که شاید پرداختن به آن جسورانه به نظر برسد اما هیچ زمینهچینیِ داستانی قابل باوری برای آن عرضه نشده است. مشکل وقتی شکلی مضاعف به خود میگیرد که «آقازاده» در پرداخت این تقابل تازه، باز هم از همان کلیشههایی تکراری بهره میبرد. یکی شلوار جین به پا میکند و از زمینهای بالای سد دیدن میکند و در سونا آب پرتقال مینوشد، دیگری در زیرزمین خانهاش در پایین شهر عبا بر دوش مولانا میخواند. «آقازاده» طی بیست و نه قسمت آنقدر شاخ و برگ پیدا میکند و حاشیههایی بیمورد به داستان میافزاید که قسمتهای پایانی به جایِ آنکه داستان را به پایان برسانند در حکم بیانیهای سیاسی هستند. گویی برای سازندگان از ابتدا نبرد پنهان میان «حاجی»ها جذابتر از تقابل آشکار آقازادهها بوده.
منبع: سینمادیلی