در طول تاریخ هفتادهزارساله بشر، هیچ کتابی اندازه «اولیس» با «سانسور» گره نخورده است. سانسور کلمه مغضوبشده فرانسوی است، و آنطور که تاریخ فرانسه نشان میدهد مردم و روشنفکران، همیشه درحالِ مبارزه با آن بودهاند تا این سه کلمه اصیل را سنگِ بنای تاریخ بگذارند: آزادی، برابری، برادری. از همین زاویه است که «اولیسِ» جیمز جویس ابتدا در پاریس منتشر شد و اکنون در صدسالگیاش، همچنان این شاهکارِ بیبدیلِ تاریخِ ادبیات جهان، در ایران با سد سانسور مواجهه شده است.
«اولیس» از بدو تولدش تا به امروز، بهطور کامل، مقابلِ سانسور ایستاده است؛ چراکه «اولیس» را نمیتوان با سانسور منتشر کرد. مهمترین دلیلش این است که «اولیس» نهتنها انقلابی در رماننویسی جهان، که انقلابی در «زبان» است. همین است که هر زبانِ مقصدی، اولین مواجههاش، چالش با ترجمه «اولیس» است. آنطور که منوچهر بدیعی مترجم «اولیس» نیز بارها تاکید کرده که «آیندگان روزی سرانجام اولیس را خواه در ترجمه فارسی مترجم، خواه در ترجمه کسان دیگر خواهند خواند. مترجم با خواندن اولیس و نوشتن آن به فارسی دریافته که زبان فارسی، دستکم در حدود تجربه و آگاهی مترجم، برای ترجمه اولیس بسیار تواناست. هدف مترجم از ترجمه اولیس، بیش از انتشار آن، درکِ همین توانایی بوده. مترجم گمان میکند به این هدف نزدیک شده و، درهرحال، اَجرِ خود را گرفته است.»
همانطور که منوچهر بدیعی هم اذعان داشته است، هدف اصلی، چالشِ زبانِ فارسی با انقلابِ زبانیِ جویس است. بدیعی پیشتر نیز در ترجمه «چهره مرد هنرمند در جوانی» دیگر شاهکار جویس و «جاده فلاندر» شاهکار کلود سیمون (نویسنده نوبلیست فرانسوی) ثابت کرده بود که زبان فارسی در ترجمه سختترین آثار ادبی جهان نیز ظرفیتهای لازم را دارد. وقتی قرار است «اولیس» به زبان فارسی خدمت کند و زبان فارسی را در چالشِ یکی از قلههای ادبیات دنیا، سربلند؛ چرا باید فارسیزبانان از خواندنِ آن محروم بمانند؟ اگر خواننده فارسیزبان در طول تاریخ صدساله اخیر، مهمترین آثار ادبی دنیا را گاه با سانسور یا بدون سانسور خوانده، چرا نباید بزرگترین قله ادبیات مدرن دنیا را بخواند؟ آیا محرومکردن خواننده فارسیزبان از خواندنِ «اولیس»، جنایت نیست؟ آیا میتوان در عصر ارتباطات، که هیچچیزی را نمیتوان از دیدهها پنهان داشت، «اولیس» را از دیدِ مردمِ ایران دور داشت؟ آنطور که تاریخ در این صدسال نشان داد، هیچ حکومتی در غرب و شرق، نتوانست جلوی انتشار «اولیس» را بگیرد. و این «اولیس» بود که درنهایت ماند، حکومتها یکی پس از دیگری رفتند، و چیزی که امروز در تاریخ، مانده و خواهد ماند، «اولیس» است و مبارزه ابدیِ بشر برای رسیدن به این سه کلمه: آزادی، برابری، برادری.
دوم فوریه 1922، همزمان با تولد چهلسالگیِ جیمز جویس، سیلویا بیچ مدیر کتابفروشی «شکسپیر و شرکا»، نخستین چاپ کامل «اولیس» را با تیراژ هزارنسخه و قیمت 350 فرانک (معادل 234 دلار امروز) منتشر کرد. اما پیش آن، «اولیس» هفتخوانِ سانسور را پشت سر گذاشته بود. از همان ابتدا ناشرها و حروفچینها حاضر نشدند با حروفچینیِ «اولیس» خود را بهخطر بیاندازند. همزمان که جویس درحالِ نگارشِ «اولیس» بود و بخشهایی از آن را در نشریه لیتلریویو منتشر میکرد، علیه این نشریه اقامه دعوا شد. اقامه دعوا از طرف «انجمن مقابله با گناه نیویوک» انجام شد. از آمریکا تا انگلستان حمله به جویس و «اولیس» شروع شد تاجاییکه ازا پاوند به جویس توصیه کرد از ادامه انتشار «اولیس» منصرف شود. با حکم دادگاه مبنی بر عدم انتشار «اولیس» و جریمه پنجاهدلاری، ناشران هم از انتشار آن صرفنظر کردند. هرچند وکیل جویس اظهار داشته بود که «اولیس اثری غیرقابل فهم است که نمیتواند کسی را از راه بهدر ببرد»، درنهایت دادگاه حکم به ممنوعیتِ چاپِ «اولیس» داد.
اما زمان نشان داد که حکم دادگاه هم نمیتواند مانع از انتشار «اولیس» شود. شاید تاریخ زنی جسور بهنام سیلویا بیچ را میخواست تا مقابل همه دنیا بایستد و بگوید این شاهکار در رده آثار کلاسیک جهان قرار خواهد گرفت، بگذارید چاپ شود! آنطور که در روز نخست انتشار کتاب، 2 فوریه 1922 اتفاقی عجیب رخ داد: جویس با اشاره به پسر جوان دربانی که در پلههای جلوی ساختمان مشغول سرگرمی خود بود، خطاب به سیلویا بیج گفت: «یک روز آن پسر خواننده اولیس خواهد شد.» و حالا صدسال از آن روز گذشته، و باید گفت حالا در وجود هریک از ما، یک «اولیسخوان» نهفته است. ما میتوانیم آن را برای سرگرمی بخوانیم، میتوانیم با اولیس یکی شویم، و به این شکل میتوانیم موجبِ جاودانگیِ جویس بشویم؛ آنطور که خودش هم آن را پیشگویی کرده بود.
و این جاودانگی از همان روز اتفاق افتاده بود: تاریخ ادبیات جهان از 2 فوریه 1922 اینبار از «اولیس» آغاز شد؛ آنطور که پیش از آن، ادبیات مدرن جهان از 1606 با «دُنکیشوت» شاهکار سروانتس شروع شده بود. صدسال است که تاریخ، هرسال، 2 فوریه 1922را به همه ما یادآوری میکند، نهتنها برای انتشار «اولیس»، برای پیروزی ادبیات بر سانسور، و بار دیگر یادآوریِ سه کلمه سنگبنای تاریخ: آزادی، برابری، برادری.
و اینگونه است که باید «اولیس» را نمادِ مبارزه انسان بر استبداد بهشمار آورد. پس از انتشار نسخه اول «اولیس» و مبارزه دولت و کلیسا و دادگاههای انگلیسی و آمریکایی با پخش «اولیس» به اَشکالِ مختلف -از آتشزدن نسخهها تا جلوگیری از پُست و ارسال نسخههای چاپی- درنهایت اولین نسخه انگلیسی «اولیس» در لندن، اکتبر 1922 با تیراژ دوهزار نسخه چاپ شد و هفتسال بعد، 1929، نسخه بعدی «اولیس» در نیویورک با دوهزار نسخه. هرچند بخشهایی از هردو چاپ سوزانده شد، اما سرانجام انتشارات «رندومهاوس» اولین نسخه تاییدشده آمریکایی را در 1934 منتشر کرد.
اولین ترجمه «اولیس» به زبانهای غیرانگلیسی دوسال پس از انتشار چاپ اول آن اتفاق افتاد. در 1924 آگوست مورل و دو نفر دیگر از مترجمهای فرانسوی شروع کردند به ترجمه «اولیس» به فرانسه، که این ترجمه در سال 1929 منتشر شد. اما این تنها ترجمه فرانسوی «اولیس» نیست. در سال 2004 بهدلیل اینکه ترجمه اولیه ابهامات متن «اولیس» را بهخوبی درنیاورده بود، از سوی انتشارات گالیمار، تیمی متشکل از هشت مترجم (سه نویسنده و پنج پژوهشگر آثار جویس) ترجمه دیگری از اولیس ارائه دادند.
ترجمه آلمانی «اولیس» در سال 1927 توسط جُرج گویرت صورت گرفت. پس از آن ترجمه دیگری در سال 1975 توسط هانس فولشگر انجام شد. نخستین ترجمه «اولیس» به زبان اسپانیایی هم در سال 1922 توسط خوزه سالاس سوبیرات صورت گرفت و به ایتالیایی هم در 1960 توسط خولیو دآنجلیس.
و به همین ترتیب در طول این صدسال، «اولیس» به بیشترِ زبانهای زنده دنیا ترجمه شد و همچنان ترجمه و بازترجمه میشود، حتی ترجمه عربی کامل «اولیس» هم همزمان با تولد جویس در 1982 منتشر شد؛ تاجاییکه در 1994 و 2002 هم دو ترجمه دیگر از این شاهکار به زبان عربی انجام شد. نکته تاریکِ تاریخِ «اولیس»، تنها در این نقطه از جهان است: ایران و زبان فارسی؛ تنها زبانی که هنوز نتوانسته در چالش با «اولیس» پیروز شود، زبان فارسی است. آیا دولتمردانی که اجازه انتشار «اولیس» را نمیدهند، در قبالِ مردم ایران جنایت نکردهاند؟
«اولیس» اثری نیست که متعلق به یک کشور خاص، در اینجا ایرلند باشد، «اولیس» یکی از میراث معنوی بشری است که متعلق به همه مردم جهان است و این حقِ همه مردم در پنج قاره است که لذت و ملالِ این شاهکار بهرهمند شوند؛ لذت و ملالی که مارتین ایمیس نویسنده برجسته بریتانیایی سالها پیش آن را اینطور توصیف کرد: «اولیس خوانندهپسند نیست و حقیقتا خواندنِ آن برای خوانندهای که بخواهد از اول تا آخر این رمان را برای سرگرمی بخواند، مشکل است.» و بعد میپرسد: «چه کسی خود را درگیر خواندن اولیس میکند؟ این رمان در طول سالها با دقت خوانده شده، کلمهبهکلمه آن با دقت بررسی شده، بدون آنکه حتی کلمهای از آن جا افتاده باشد. بااینحال چه کسی حاضر است اولیس را برای سرگرمی و دلخوشی خود بخواند؟» همین است که «اولیس» را اثری سرشار از نبوغ کرده، و درست همین نبوغِ ویژه آن است که خواننده را پس میزند! و شاید برخی از حکومتها را نگران از انتشار آن؛ چراکه «اولیس»، مخوف، صعب و سراسر دلهرهآور است.
«اولیس» یک رمان هفتصدصفحهای در هجده فصل است با سه شخصیت اصلی، استیون ددالوس، لئوپولد بلوم و همسرش مالی بلوم، که داستان آن در یک روز از ساعت هشت صبح پنجشنبه 16 ژوئن تا دو بامداد 17 ژوئن 1904 میگذرد؛ روزی به اندازه ابدیت، که بیش از صدسال از آن روز میگذرد و همچنان ادامه دارد... روزی که بهقول خودِ جویس «آنقدر لغز و معما در آن نهادهام که تا قرنها استادان سرگرم این جدل خواهند بود که چه میخواستهام بگویم و این تنها راهِ دستیافتن به جاودانگی است.» و بهقول منوچهر بدیعی «اولیس درواقع قصه سادهای است که از هرزبان که میشنویم نامکرر است.» قصه سادهای که حدود سه دهه از ترجمه فارسی آن میگذرد و هنوز پشت سدِ سانسور مانده و معلوم نیست در این میان، چه کسی «صلیبِ اولیس» را به دوش خواهید کشید: صلیبِ رنجِ انسانی که عمری را در راهِ ترجمه «اولیس» گذاشت، و اکنون در آستانه هشتادودوسالگی، هنوز ثمره کارش را در هیاتِ یک کتاب نچشیده است!
منبع خبر : اصلاحات پرس